سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
مطالب پیشین
وصیت شهدا
وصیت شهدا
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :4
کل بازدید :45887
تعداد کل یاد داشت ها : 7
آخرین بازدید : 103/2/5    ساعت : 3:48 ص

(برگزیده ی مجله ی پارسی بلاگ)

پرنده تنها

 به طرف حیاط رفت تا توپ زیبا و چهل تیکه را بردارد و در حیاط توپ بازی کند.

او حواسش نبود و توپ را با قدرت هر چه تمام تر شوت کرد و توپ به خانه ی همسایه رفت.

او دم در خانه ی همسایه رفت و زنگ زد.

کسی جواب نمی داد.

مردی از آن جا می گذشت به پسرک شیطون و سر به هوا گفت:

این جا کسی زندگی نمی کند. آن ها چهار سال است که از این جا رفته اند.

پسرک به دیوار قدیمی پوسیده ای تکیه داد و به حیات بزرگ همسایه فکر می کرد.

فکری به ذهنش آمد.

او نردبان قدیمی و بزرگ را برداشت. آن را روی دیوار گذاشت و وارد حیات شد.   

حیاط بسیار بزرگی بود. درخت هایش خشکیده بودند. گلدان هایش شکسته بودند.

پرنده ای را دید که روی درخت خشکیده ای لانه ساخته.

توپ را برداشت و آن را به حیات خودشان پرت کرد.

دلش به حال پرنده سوخت و با خودش گفت: بهتر است پرنده ی تنها را به خانه ببرم و او را روی درخت های سرسبز خودمان بگذارم.

او پرنده را برداشت و آن را روی درخت سرسبزی قرار داد و پرنده از تنهایی بیرون آمد.





پیامهای عمومی ارسال شده


+ اللهم صــــل علی محمد و آل محمد و عجــــل فرجهم