(برگزیده ی مجله ی پارسی بلاگ)
صدای خنده همه جای جنگل را فراگرفته بود.
هرکه را می دید به او می خندید و مسخره اش می کرد.
حتی دوستان و آشنایان خودش را !
همه ی حیوانات جنگل از دست او ناراحت بودند.
او هر روز بیشتر و بیشتر می خندید . . .
روزی خرگوش به او گفت: چرا اینقدر به حیوانات جنگل می خندی؟
او گفت: چهره هایشان خیلی زشت و مسخره است.
خرگوش ساعت ها فکر کرد تا به چاره ای برسد.
یکدفعه فکری به ذهنش رسید.
یک آینه ی بزرگ برداشت و جلو غورباقه گذاشت.
غورباقه با دیدن تصویر، خیلی خندید و گفت: این که از همه ی حیوانات جنگل مسخره تر است؟
خرگوش گفت: این عکسی که در آینه می بینی، خودت هستی.
غورباقه خیلی خجالت کشید و ناراحت شد و دیگر کسی را مسخره نکرد.